سفارش تبلیغ
صبا ویژن

- دو شب قدر گذشت و من نتونستم احیا داشته باشم .

روز بعد از شب نوزدهم و بیستم شیفت صبح بودم و باید ساعت 6:30 صبح بیدار می شدم . نمی تونستم به خاطر بی خوابی جون بچه های مردم رو به خطر بندازم پس باید شب زود می خوابیدم و از فیض شب قدر می گذشتم .

فردا شب (شب 23م) شیفت شب (N) هستم . یه جورایی خوشحالم چون حداقل می تونم بیدار بمونم و شب زنده داری کنم . هر چند زمانی برای نماز ، دعا و برنامه های مخصوص شب قدر نخواهم داشت اما باز هم خدا رو شکر.

 

خدایا همه جوره عاشقتم . فقط بلا ملا رو بی زحمت از من دور کن که خودت می دونی جنبه ش رو ندارم.

 

پ.ن:دیروز بعد از ظهر من و مسعود سوار ماشین شدیم رفتیم از استخر ماهی روستای فرزق ماهی قزل آلا گرفتیم بعد هم شوید تازه و جعفری خریدیم و برگشتیم خونه . مسعود خسته بود خوابید من هم ماهی ها و سبزی ها رو پاک کردم شستم و واسه افطار شوید پلو با ماهی شکم پر پختم .
امروز ظهر که اومدم خونه از مسعود پرسیدم برای افطار چی دوست داری ؟ خیلی جدی گفت تخم مرغ آبپز با گوجه و خیار شور ! من با تعجب پرسیدم جدی میگی ؟! گفت آره دیگه . گفتم خب حالا اونو افطار می خوریم بگو یه چیز دیگه بپزم آخر شب به عنوان شام بخوریم گفت نه تخم مرغ سنگینه و ... بالاخره قرار شد به سوسیس بلغاری و سیب زمینی سرخ کرده تخم مرغ بزنیم و با گوجه خیارشور بخوریم .
خیلی ضعف داشتم و فوق العاده خسته بودم . روی تخت خوابیدم و به مسعود گفتم چند دقیقه بیاد پیشم که دیگه یادم نیست چی شد . توی تاریکی اتاق در حالی که مسعود لباس پوشیده (لباس بیرون) بالاسر تخت ایستاده بود و صدام میزد از خواب بیدار شدم . اصلا نمی دونستم توی چه زمانی هستم . مسعود گفت از افطار گذشته . با عجله از جا بلند شدم از اتاق اومدم بیرون که دیدم مسعود سفره افطار رو انداخته و همه چی آماده ست . کلی ذوق کردم و تشکر و ... . پرسیدم چرا لباس پوشیدی گفت رفتم نون گرفتم تبسم (البته من که می دونستم فقط نون نبوده و بیشتر واسه خرید نوشابه بیرون رفته)

 

 




تاریخ : سه شنبه 92/5/8 | 3:2 عصر | نویسنده : Nurse | نظر

  • آنکولوژی | اخبار وب | تیم بلاگ